برچسب : نویسنده : 6raha96a بازدید : 98 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:57
امروز رفته بودم ازمایش خون . بعدشم رفتم طب سنتی برای لاغری ... عزمم رو جذم کردم برای تغییر سبک زندگی و لاغر شدن .
دیشب یکی از دوستام داستان هام رو خونده بود و خیلی تعریف کرد.
باید به زودی داستان ها رو ویرایش کنم و بفرستم برای یه انتشارات.
می خوام با خودم مهربون باشم . هم با جسمم هم با روحم.
باید برای همه کارهام برنامه ریزی کنم .
برچسب : نویسنده : 6raha96a بازدید : 100 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:57
شنبه ها ، شنبه ها ، شنبه ها ... شنیدن صدای تو ... همراه شدن با زندگیت ...
چقدر خوب که تصمیم گرفتی برای تغییر ... چقدر خوب که یک هفته است سیگارت رو ترک کردی . بهت افتخار می کنم ...
مواظب خودت باش ... قدم به قدم همراهیت می کنم ... حواسم بهت هست ...
برچسب : نویسنده : 6raha96a بازدید : 100 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:57
برچسب : نویسنده : 6raha96a بازدید : 105 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:57
برچسب : نویسنده : 6raha96a بازدید : 106 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:57
برچسب : نویسنده : 6raha96a بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:57
برچسب : نویسنده : 6raha96a بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:57
برچسب : نویسنده : 6raha96a بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:57
نت دیروز عصر وصل شد . سر زدم به شبکه های اجتماعی . احوال دوستانم رو پرسیدم . زنگ زدم به وینگولی (: دو سه ساعت حرف زدیم . دوستان خارج از کشور خیلی نگران شده بودند . دلم آروم شد با دوستام حرف زدم .
استاد ادبیات از داستانهام خوشش اومده بود . دیگه تصمیم گرفتم امروز و فردا داستانها را آماده کنم بفرستم برای یه جایی ...
بریم بچسبیم به زندگی ...
برچسب : نویسنده : 6raha96a بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:57
فکر می کنم یه زمانی هم باید پناه بیارم به این وبلاگ ...
دارم شدیدا فکر می کنم که داستانهام رو چطوری چاپ کنم توی نشریات...
امشب داشتم به مجله ی بخارا فکر می کردم و خوابی که دیدم ... توی خواب یه نفر منو معرفی کرده بود به سردبیر مجله بخارا ... برای چاپ آثارم ... نمی دونم تعبیرش چیه ...
برم ببینم باید چیکار کنم ...
برچسب : نویسنده : 6raha96a بازدید : 105 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:57